داداشای عزیزم سامان و محمد


داداشای عزیزم سامان و محمد


انديشه‌هاي شوپنهاور

اگر ما چيزي را مي‌خواهيم براي آن نيست كه دليلي بر آن پيدا كرده‌ايم بلكه چون آنرا مي‌خواهيم برايش دليل پيدا مي‌كنيم؛ حتي براي آن دنبال فلسفه و الاهيات مي رويم كه پوشش و نقابي بر روي اميال خود پيدا كنيم. به همين جهت شوپنهاور انسان را «حيوان فلسفي» مي‌نامد: ميل و شهوت حيوانات ديگر بدون فلسفه است. «اگر با شخصي مباحثه كنيم و تمام قدرت استدلال و بيان خود را به كار اندازيم، چقدر تلخ و خشمگين خواهيم شد وقتي كه بفهميم طرف نمي‌خواهد بفهمد و ما با اراده او سر وكار داريم.» از اينجاست كه منطق بي‌فايده است؛ هيچكس ديگري را با منطق متقاعد و قانع نساخته است و منطقيون منطق را فقط وسيلة كسب معاش قرار داده‌اند. براي قانع ساختن شخصي بايد به منافع شخصي و اميال و خواست و اراده او رجوع كرد. ببين چگونه مدتها پيروزيهاي خود را در ياد نگه مي‌داريم ولي شكستهاي خويش را به زودي فراموش مي‌كنيم تا به زيان خويش؛ البته بدون اينكه كوچكترين قصد خيانت داشته باشيم.» «از طرف ديگر ابله‌ترين اشخاص در تصادم با اموري كه به ميل و خواهش او بستگي دارند باهوش و فطن مي‌گردد.» به طور كلي هوش هنگام خطر افزايش مي‌يابد همچنانكه در روباه ديده مي‌شود و نيز در هنگام حاجت و ضرورت تند مي‌شود همچنانكه در جنايتكاران مشاهده مي‌گردد. ولي هوش هميشه تابع و آلت دست ميل است و اگر بخواهد جاي اراده را بگيريد، تشويش و اضطراب فرا مي‌رسد. هيچكس به قدر آنكه از روي فكر كار مي‌كند، دچار اشتباه نمي‌گردد.

ببين چگونه مردم بشدت و سختي به خاطر طعام و زن و فرزند خويش مي‌جنگند. آيا اين كار را از روي فكر و تعقل انجام مي‌دهند؟ محققاً خير؛ علت اين مبارزه آن ارادة نيمه معقول براي زندگي و به خاطر زندگي كامل است. «مردم ظاهراً از جلو كشيده مي‌شوند ولي در حقيقت از عقب رانده مي‌شوند.» ؛ آنها خيال مي‌كنند كه هر آنچه ديده بيند دل كند ياد، در صورتي كه برعكس هر آنچه دل ياد مي‌كند شخص به سوي آن مي‌رود؛ عمل غريزه اشخاص را هدايت مي‌كند و مردم از آن فقط نيمه آگاهي دارند. هوش فقط به منزله وزير امور خارجه است؛ «طبيعت هوش را براي خدمت اراده شخصي آفريده‌است. بنابراين هوش امور را تا آنجا درك مي‌كنند كه بتواند وسيله‌اي در دست اراده باشد نه اينكه بخواهد به كنه و عمق آن برسد.» «اراده تنها عنصر ثابت و لايتغير ذهن است؛... اراده است كه از راه استمرار مقصد به وجدان وحدت مي‌بخشد و انديشه‌ها و تصورات را به هم جمع مي‌كند و مانند يك آهنگ متعادل مستمر با آن همراهي مي‌كند.» اراده هستة اصلي نغمات انديشه است.

صفات و سجاياي شخصي بر پايه اراده استوار است نه هوش. خلق و نهاد شخص استمرار مقصد و رفتار اوست؛ و اين همان اراده است. در مكالمات عاميانه كه «دل» را به جاي «مغز و سر» استعمال مي‌كنند، حقيقتي است: عوام مي‌داند(زيرا استدلال نمي‌كند) كه ارادة نيك عميق‌تر و قابل اطمينان‌تر از يك ذهن روشن است و وقتي كه عوام از كسي به عنوان «ناقلا» و «تندذهن» و «دانا» تعريف مي‌كند، متضمن سوءظن و كراهت نيز هست. «صفات عالي ذهن جلب تحسين و تمجيد مي‌كند ولي جلب محبت نمي‌كند»؛ و «پاداشي كه مذاهب نويد مي‌دهند... براي صفات عالي اراده و قلب است نه هوش و درك.»

حتي بدن انسان محصول اراده است. خون به وسيله آنچه ما به طور مبهم حيات مي‌ناميم به فشار خود ادامه مي‌دهد و راهي در بدن جنين باز مي‌كند؛ اين راهها مسير خود را عميقتر و عريض‌تر مي‌كنند و سياه‌رگها و شرايين را تشكيل مي‌دهند. اراده دانستن مغز را به وجود مي‌آورد همچنانكه اراده گرفتن دستها را مي‌آفريند و اراده ‌خوردن جهاز هاضمه را ايجاد مي‌كند. در حقيقت اين ازواج و اين اشكال مختلف اراده و جسم، دو جنبه مختلف يك حقيقت مي‌باشند. اين نسبت در هيجان و انفعال بهتر محسوس مي‌شود يعني احساس و تغييرات جسم باطن يك تركيب واحد را تشكيل مي‌دهند.

عمل اراده و حركت بدن دو چيز مختلف خارجي كه با رابطه عليت به هم‌پيوسته باشند نيستند؛ ربط آنها ربط معلول به علت نيست؛ آن دو، امر واحدي هستند كه به طرق مختلف درآمده‌اند؛ يعني گاهي مستقيماً درك مي‌شوند (اراده) و گاهي از راه حواس (حركت بدن). عمل بدن همان عمل اراده است كه تجسم پيدا كرده‌است و اين امر در تمام حركات جسم صحيح است؛ يعني تمام بدن اراده مجسم است. اين اجزاي مختلف بدن تجسم و جلوه ميلي است كه اراده خود را از آن ظاهر ساخته است. اين اجزا و اعضا بيان محسوس و مرئي اين اميال مي‌باشند. دندان و گلو و امعاء تجسم گرسنگي، و اعضاي تناسل تجسم اميال جنسي هستند. سلسلة اعصاب به جاي سيم مخابرات اراده است، شبكه اين سيم در درون و بيرون اعضا پخش شده است همچنانكه جسم انساني به طور كلي متعلق به ارادة كلي انساني است. تركيب انفرادي اعضاي جسم نيز اراده و صفت انفرادي است.

ذهن خسته مي‌شود ولي اراده خستگي‌بردار نيست. ذهن نيازمند خواب است ولي اراده در حال خواب نيز كار مي‌كند. مركز خستگي و رنج در مغز است ولي اعضايي كه وابستة‌ مغز نيستند‌ (از قبيل قلب) هرگز خسته نمي‌شوند. ذهن از خواب نيرو مي‌گيرد ولي اراده محتاج نيرو و غذا نيست. از اينجاست كه اشخاصي كه با امور ذهني و عقلي سر ‌‌و‌كار دارند بيشتر به خواب نيازمندند. با اينهمه نبايد از اين حقيقت سوءاستفاده كرد. زيرا خواب غيرضروري زيان‌آور و ماية‌ اتلاف وقت است. در خواب زندگي انسان به صورت زندگي نباتي درمي‌آيد و در اين حال «اراده بر طبق طبيعت اصلي و اساسي خود كار مي‌كند و چيزي از بيرون مايه مزاحمت او نمي‌شود و قدرت او از راه فعاليت ذهن و كوشش قوه مدركه، كه سنگين‌ترين عمل بدني است، محدود نمي‌گردد؛... بنابراين هنگام خواب تمام قدرت اراده مصروف حفظ و اصلاح بدن مي‌شود. از اينجاست كه اغلب بهبودها و بحرانهاي مساعد در خواب صورت مي‌گيرد.» بورداخ حق داشت وقتي مي‌گفت كه خواب حالت اصلي و ابتدايي است. جنين تقريباً به طور مستمر در حالت خواب است و كودك بيشتر اوقات را مي‌خوابد. «حيات مبارزه‌اي است بر ضد خواب؛‌ ابتدا ما بر آن غالب مي‌شويم ولي در آخر او بر ما پيروز مي‌گردد. خواب جزئي از مرگ است كه مي‌خواهد آن قسمت از حيات را كه در ضمن كار روزانه فرسوده شده، نگاه دارد و تجديد كند.» «خواب دشمن دايمي ماست؛ حتي در موقع بيداري نيز گاهي به سراغ ما مي‌آيد. از اين كله‌هايي كه حتي عاقلترين آن هر شب دچار رؤياهاي بي‌معني و سنگين مي‌گردند و هنگام بيداري دوباره به تفكر خود ادامه مي‌دهند چه انتظاري بايد داشت.»

پس، اراده حقيقت انسان است و اگر بگوييم كه حقيقت تمام مظاهر حيات و حتي كنه و عين تمام مواد بيجان نيز هست چه خواهيد گفت؟ و چه خواهيد گفت اگر بگوييم كه اراده همان «شيء في‌ذاته» است كه مطلوب و اميد همه و حقيقت باطن و سر نهاني تمام اشياء است؟

اكنون بگذار تا جهان خارج را از راه تفسير كنيم و از اساس و مبدأ شروع نماييم؛ آنجا كه ديگران گفته‌اند اراده نوعي از نيرو است، ما بگوييم نيرو نوعي از اراده است. به سؤال هیوم كه پرسيده بود عليت چيست، پاسخ دهيم و بگوييم كه «اراده» است. همچنانكه اراده علت كلي نفوس ماست، علت كلي اشياء نيز هست و اگر علت را به معني اراده نگيريم، عليت به صورت جادو و معما جلوه‌گر خواهد شد، يعني در حقيقت بي‌معني خواهد بود. بدون پي بردن به اين سر ما فقط كلماتي مهم و توخالي از قبيل «نيرو» و «قوه ثقل» و «خاصيت تركيب» را به كار خواهيم برد؛ ما از اين نيروها آگاه نيستيم ولي تا اندازه‌اي روشنتر مي‌دانيم كه اراده چيست؛ پس بگذار تا بگوييم كه قواي جذب و دفع، و تركيب و انحلال، و مغناطيس و برق، و ثق و تيلور، همگي اشكال مختلف «اراده»‌ مي‌باشند. گوته اين فكر را در عنوان يكي از داستانهاي خود آورده‌است آنجا كه قوة ‌مقاومت‌ناپذير عشق را «نيروهاي وصل و تركيب انتخابي» ناميده است. قوه‌اي كه عاشق را به سوي معشوق مي‌كشد و قوه‌اي كه سيارگان را مي‌گرداند يكي است. o:p>

در زندگي نباتات نيز امر بدين منوال است. هر چه به مراحل پست حيات نزديكتر شويم، نقش هوش را كمتر خواهيم؛ ولي نقش اراده اين طور نيست. آنچه ما را تحت روشني علم و قوة عاقله به سوي هدف معيني مي‌كشد يا آنچه در مظاهر و مراحل پست حيات مانند كور و كر يكنواخت و يكدست و بدون تغيير عمل مي‌كند يكي است و نام آن اراده است... لاشعوري وضع طبيعي و اصلي هر چيز است و بنابراين پايه آن انواع خاصي نيز هست كه در آن شعور به شكل عاليترين مظاهر جلوه مي‌كند؛ از اين رو هميشه تفوق با ناآگاهي و لاشعوري است. با آنكه اغلب موجودات فاقد شعورند، باز بر طبق قوانين طبيعت خود يعني اراده رفتار مي‌كنند. نباتات امر ضعيفي شبيه به شعور دارند و انواع پست حيوانات فقط پرتو ضعيفي را از آن دارا مي‌باشند. ولي حتي در مراحل عالي حيات، لاشعوري نباتات، كه مبدأ حركت محسوب مي‌شود، پايه و اساس اصلي است و ضرورت و احتياج به خواب نشانة‌ آن است.

ارسطو حق داشت كه مي‌گفت يك امر باطن هست كه نباتات و انسان و حيوان و ستارگان را به شكل قالب معيني درمي‌آورد. «غريزه‌ حيوانات تصور خوبي از غرض و هدف طبيعت به دست ما مي‌دهد. زيرا غريزه عملي است كه به نظر مي‌رسد شعوري آن را به سوي هدفي هدايت مي‌كند، در صورتي كه چنين نيست؛ همچنين در ساختمان طبيعت چيزي است كه به نظر مي‌رسد شعوري آن را به سوي هدفي مي‌راند، در حالي كه به هيچ وجه چنين نيست.» مهارت مكانيكي عجيب حيوانات نشان مي‌دهد كه تا چه اندازه اراده بر هوش مقدم است. فيلي كه او را در تمام اروپا گردانده بودند و از صدها پل گذشته بود، از يك پل بي‌دوام عبور نمي‌كرد با آنكه به چشم خود مي‌ديد كه عده‌اي اسب و انسان از آن مي‌گذرند. سگ كوچكي از پريدن از روي ميزي مي‌ترسيد؛ او عاقبت اين جهش را از روي استدلال پيش بيني نمي‌كرد (زيرا تجربه‌اي در اين كار نداشت) بلكه از روي غريزه پيش‌بيني مي‌نمود. اورانگوتان خود را از آتشي كه سر راه مي‌يابد گرم مي‌كند ولي هيچگاه دست به آن نمي‌زند و آن‌را نمي‌بلعد؛ بدون ترديد اين قبيل امور غريزي است و نتيجه استدلال نيست و بيان و تفسير اراده است نه هوش.

اراده، بدون ترديد، خواست زندگي است آن هم زندگي كامل. زندگي براي زندگان چقدر عزيز است! و با چه شكيبايي آرامي منتظر پايان خويش مي‌باشد! هزارها سال قوة گالوانيسم در مس و روي خوابيده‌است و اين دو به آرامي در كنار نقره قرار دارند؛ به محض اينكه وضع مساعدي پيش آمد اين نيرو به شكل شعله از ميان مي‌رود. در مواد آلي نيز مي‌بينيم كه در طي سه هزار سال نيروي حياتي در يك دانة خشك باقي مي‌ماند و به محض اينكه وضع مساعدي پيش آمد، نمو مي‌كند و به شكل نبات درمي‌‌آيد. قورباغه‌هاي زنده‌اي كه در سنگهاي آهكي پيدا شده‌‌اند نشان مي‌دهند كه زندگي حيواني نيز ممكن است هزارها سال به حال تعليق باقي بماند. اراده، اراده حيات است و مرگ دشمن جاوداني آن. آيا مي‌تواند بر مرگ هم فايق شود؟


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: ساغر و داداشی محمد | تاريخ: یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |